رو به رو

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

گفت:«چاره دیگه ای ندارم، باید کمکم کنی.»

زل زدم توی چشمهایش که تابحال اینطور ندیده بودمشان و فکر کردم به روزهای سختی که در راهند. شبها کابوس روزهای نیامده ای را میبینم که میدانم چقدر سختند. صبحها که بیدار میشوم به این فکر میکنم که همه چیز یک روز درست میشود. حتی اگر درست نشود،تمام که میشود...

  • zahra ..